ای عشق بیا که سینههامان شد چاک «این النبأالعظیم؟» گشتیم هلاک چشمی که تو را ندیده باشد کور است خون شد دل ما، «متی ترانا و نریک» در تاک مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟ ای بیخبران که منکر صبح شدید در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟ آقا تو که خوب میتوانی ما را از این همه غربت برهانی ما را لای کلمات ندبه پنهان شده ایم تا اینکه بیایی و بخوانی ما را این ماه که چون چراغ تو میسوزد عمری است که در فراق تو میسوزد خورشید که هر روز تو را میبیند در آتش اشتیاق تو میسوزد
خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند میدهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی. خدایا! میخواهم فقیری بینیاز باشم، که جاذبههای مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند. خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تادر غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم. خدایا! روحم از شدت درد میسوزد، قلبم میجوشد، احساسم شعله میکشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه میزند، توبه من آرامش بده ... خسته ام، دلشکستهام، احساس می کن