1) بیعت خواهی یزید از امام (علیه السلام)
بررسی علل به حکومت رسیدن معاویه ابن ابی سفیان نیز متعدد است و زمان بررسی آنها در این مقاله کوتاه نمیگنجد، امّا در هر حال سستی و کج اندیشی و فریب خوردن بسیاری از اصحاب امام حسن(ع) سبب شد که آن امام مظلوم(ع) برای حفظ اسلام قراردادی موقتی امضاء نماید، بدین مضمون که معاویه فقط برای مدت محدودی با شرایط خاصی حکومت کند و بعد از آن، مسلمانان، به اختیار خودشان، کسی را که به صلاح می¬دانند به خلافت و امامت برگزینند و در آن شرایط و تا آن زمان، موروثی بودن خلافت مطلقاً مطرح نبود. تنها دو طرز تفکّر در مورد زمامدار حکومت اسلامی وجود داشت که یکی اعتقاد به وصایت نبی مکرم اسلام(ص) و امامت امام معصوم بوده است، به این مضون که خلافت فقط شایسته کسی است که پیامبر(ص) به امر خدا او را منصوب کرده باشد، و دیگری معتقد بود که مسلمانان حقّ دارند به رأی وصلاح خود، زمامداری برگزینند و هرگز چنان اعتقادی نه در میان دوستان و نه در میان دشمنان حضرت علی(ع)، وجود نداشت که خلیفه پیشین به جای خدا یا مردم، تکلیف خلافت را بعد از خود معین کند. و بخصوص یکی از مواد مهّم قرارداد امام حسن(ع) با معاویه این بود که، معاویه، حقّ ندارد، تصمیمی به جای مسلمین برای بعد از خود اتخاذ نماید. و شرایط فرهنگی جامعه اسلامی، چنان بود که حتی معاویه در زمان حیات امام حسن(ع) جرأت طرح چنان موضوعی را نداشت و در هم اندیشیهایی که با دوستان خاص خود انجام میدهد، تصور عملی شدن این اعتقاد را غیر ممکن میدانست. امّا در اواخر عمر به تحریک مغیره ابن شعبه (که بسیار زیرک و چرب زبان و حقه باز و دوست و رابط با یزید بود) این فکر را در ذهن معاویه پروراند و به تثبیت رساند. اما با همه زیرکیها و سیاست بازیهایی که معاویه و همفکران او بکار بردند، این عقیده در میان مسلمانان، جایی برای خود باز نکرد و معاویه در هنگام مردن، سخت نگران حکومت یزید بود. و در نصایح فراوانی که به یزید نمود مخصوصاً تأکید کرد با امام حسین(ع) با رفق و مدارا و نرمی رفتار شود. از گفتار معاویه و نصایح او (در اواخر عمرش) به یزید، کاملاً معلوم است که معاویه معتقد است اگر یزید بخواهد با حسین ابن علی(ع) با خشونت رفتار کند، نخواهد توانست حکومت نماید و خلافت از خاندان ابوسفیان خارج خواهد شد. امّا یزید، جوانی است که بااشراف زادگی و شاه زادگی تربیت شده و غرور جوانی و ریاست طلبی در او شعله¬ور بود، سیاست را، درک نمی¬کرد و آن نصایح زیرکانه در مغز پر از لهو و لعب او تأثیری نداشت.
بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم هجری می¬میرد، یزید نامه¬ای به حاکم مدینه دستور می¬دهد «حسین بن علی(ع) را بخواه، از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد، سرش را برای من بفرست». بنابراین یکی از عواملی که امام حسین(ع) با آن درگیر بود، تقاضای بیعت با یزید بود. امّا حسین(ع) در آن شرایط خاص، کسی نبود که با یزید بیعت کند، زیرا بیعت با یزید، علاوه بر آنکه، بیعت با شخصیتی است که بر خلاف معاویه، حتی ظاهر اسلام را رعایت نمی¬کند بلکه متجاهر به فسق است، شایستگی سیاسی هم (مطلقاً) ندارد، درثانی، بیعت با یزید، در حقیقت مُهر تأیید بر موروثی بودن خلافت می¬گردد و کسی چون حسین ابن علی(ع) با کسی چون یزید بیعت نخواهد کرد. امام(ع) در این رابطه فرموده است: «مثلی لایبایعُ مِثلَهُ». از طرف دیگر رژیم سفیانی نیز این عدم بیعت را خطر برزگی برای خود میدانست و درست هم تشخیص داده بودند، بیعت نکردن امام حسین(ع) یعنی معترض بودن او، و این خطر بزرگی برای حکومت یزید است. و امام(ع) در مقابل این تقاضا، وظیفة دیگری جز نه گفتن ندارد. لذا تا آخرین لحظات حیات و در سختترین شرایط بر این نظر ثابت قدم ماند.
2) دعوت مردم کوفه از امام حسین(ع)
بعد از آنکه یزید توسط حاکم مدینه از امام تقاضای بیعت مینماید و امام حسین(ع) به شدت وقاطعیت با این تقاضا مخالفت و اعلان مینماید، حتی حاضرم کشته شوم، اهل و عیالم به اسارت درآیند امّا با یزید بیعت نخواهم کرد، فشارها در مدینه به امام حسین(ع) زیاد شد، لذا در اواخر ماه رجب، مدینه را ترک و به مکّه هجرت کرد، زیرا مکّه، حرم امن الهی است و ماه رجب و شعبان ایام حج عمره و مرکز اجتماع مسلمانان است و مردم و حکومت برای امنیت آن احترام خاص قائلند. امام(ع)، قریب به دو ماه، در مکه حضور داشت ولی هنوز خبر مردن معاویه به کوفه نرسیده است. پس از این، کوفه که مرکز سپاه اسلام و محل سکونت مجاهدان جنگ¬های بزرگی مثل قادسیه و صفین و جمل و نهروان است نیز از مرگ معاویه و اعتراض امام حسین(ع) به حکومت موروثی یزید مطلع شده¬اند، و بسیای از بزرگان کوفه در نامههای متعددی از امام دعوت می¬نمایند که به کوفه هجرت کند و کوفه را مرکز مبارزات خود بر علیه یزید گرداند. برخلاف نظر تعدادی از تاریخ نگاران که کوفه را علّت اصلی قیام کربلا میدانند، به اعتقاد من، دعوت مردم کوفه، یک علّت فرعی است زیرا اگر مردم کوفه از امام دعوت نمیکردند، امام حسین(ع) از قیام دست برنمیداشت. شاید، دعوت مردم کوفه از امام(ع) سبب شد که این انقلاب در نزدیک کوفه (کربلا) اتفاق افتد ولی کوفه و دعوت مردم کوفه از امام حسین(ع) هرگز علّت اصلی قیام آن حضرت نیست.
3) اصلاح طلبی و امر به معروف و نهی از منکر
اصلاح انحرافاتیکه در حکومت اسلامی و امت اسلامی پدید آمده است مهمترین هدف قیام امام حسین(ع) است. یعنی اگر از امام حسین(ع) بیعت هم نمیخواستند یا اگر مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت نمی¬کردند، باز هم وقوع نهضت حسینی(ع) حتمی بود. و شاید مسأله بیعت و دعوت مردم کوفه، فقط در تعین زمان و مکان آن انقلاب دخالت کردند.
امام حسین(ع) هدف از قیام خود را در موقعیتهای متعدد، بیان فرموده است. بارها فریاد می¬زند «اَلا تَرَونَ اَنَّ الحَقِّ لایعمَلُ بِهِ وَ اَنِّ الباطِلَ لایتَناهی عَنهُ لِیرغَبِ المؤمن فی لقاء للهِ مُحقّاً = آیا نمی¬بیند که به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیری نمیگردد، در چنین شرایطی، اگر مؤمن، مرگ را بر زندگی ترجیح دهد حق دارد» یا میفرماید: «وَعَلَی الاسلامِ السّلامُ اِذ قَد بُلیتِ الاُمّهُ براعٍ مِثلِ یزیدَ = از اسلام باید خداحافظی کرد اگر نگهبانش فردی مثل یزید باشد».
اینها نشان می¬دهد که هدف غایی امام حسین(ع) از قیام، مبارزه با باطل و انحرافاتی است که در دین اسلام پدید آمده است. درست است که بیعت خواهی یزید و دعوت مردم کوفه هر یک برای آن حضرت وظیفة خاصی را ایجاب مینمود امّا عامل سوم ارزش صدها برابر بالاتر از دو عامل دیگر دارد و همین عامل سبب میگردد که به انقلاب کربلا، عظمتی فوق عظمت همة انقلابهای بشری هدیه کند.
هنگامی که امام حسین(ع) مدینه را ترک و به اصطلاح قیام خود را علنی نمود وصیت نامه ای تنظیم و آن را نزد برادر خود (محمد حنفیه که در آن زمان، دستانش فلج شده لذا از جهاد معاف بود) میسپارد و هدف خود، از این قیام و حرکت را با صراحت کامل بیان مینماید. «. . . اِنی ما خَرَجتُ اشراً وَ لا بَطراً وَلا مُفسداً و لاظالماً وَ اِنّما خَرَجتُ لطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمّهِ جَدی اُریدُ اَن اَمُرَ بِالمعروفِ و اَنهی عَن المُنکَر وَ اَسیرَ بسیرَهٍ جَدی وَ اَبی ... = ... من برای ایجاد فتنه و فساد خارج نشدم، هدفم فقط اصلاح انحرافاتی است که در بین امت جدم پیدا شده است من بقصد امر به معروف و نهی از منکر طبق سنت و سیره جدم و پدرم حرکت کرده¬ام ... »
و این مهمترین هدف قیام امام حسین(ع) است و امام(ع) در تمام مسیر حرکت خود از مدینه تا مکّه و از مکّه تا کربلا، و در هر مکانی که موقعیت بیان آن فراهم آمده است، با صراحت و قاطعیت، این هدف را تبیین و تفسیر نموده است و بعد از شهادت آن حضرت و یاران باوفای او (سلام الله علیهم اجمعین) این پرچم را حضرت زینت (سلام الله علیها) و امام علی ابن الحسین (زین العابدین(ع)) به دوش کشیدهاند و امروز هر کس ادعای حسینی(ع) بودن دارد باید زینبی باشد و الاّ یزیدی است. که:
«... یا اَبا عَبداللهِ اِنّی سِلمٌ لمَن سالَمَکُم وَ حَربٌ لمَن حاربَکم اِلی یومِ القیامَهِ ...» (زیارت عشورا)
منابع مورد استفاده:
1- اَلارشاد، تألیف شیخ الامه محمد ابن محمد ابن النعمان (شیخ مفید)
2- حماسه حسینی (اثر متفکّر شهید استاد مرتضی مطهری)
شیخ جلیل کامل جعفر بن قولویه در کامل از ابن خارجه روایت کرده است که گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم و جناب امام حسین علیه السلام را یاد کردیم حضرت بسیار گریست و ما گریستیم، پس حضرت سر برداشت و فرمود که امام حسین علیه السلام میفرمود: که منم کشتة گریه و زاری، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند مگر آنکه گریان میگردد. و نیز روایت کرده است که هیچ روزی حسین بن علی علیه السلام نزد جناب صادق علیه السلام مذکور نمیشد که کسی آن حضرت را تا شب متبسم بیند و در تمام آن روز محزون و گریان بود و میفرمود که جناب امام حسین علیه السلام سبب گریة هر مؤمن است.
و شیخ طوسی و مفید از ابان بن تغلب روایت کردهاند که حضرت صادق علیه السلام فرمود که نفس آن کسی که به جهت مظلومیت ما مهموم باشد تسبیح است، و اندوه او عبادت و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود که واجب میکند این حدیث به آب طلا نوشته شود.
و به سندهای معتبرة بسیار از ابوعمارة منشد یعنی شعرخوان روایت کردهاند که گفت روزی به خدمت جناب صادق علیه السلام رفتم حضرت فرمود که شعری چند در مرثیة حسین علیه السلام بخوان چون شروع کردم به خواندن حضرت گریان شد و من مرثیه میخواندم و حضرت میگریست تا آنکه صدای گریه از خانة آن حضرت بلند شد.
و به روایت دیگر حضرت فرمود: به آن روشی که در پیش خود میخوانید و نوحه میکنید بخوان، چون خواندم حضرت بسیار گریست و صدای گریه زنان آن حضرت نیز از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود که هر که شعری در مرثیه حضرت حسین علیه السلام بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که سی کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که بیست کس را. و هر که ده کس را و هر که پنج کس را. و هر که یک کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را واجب گردد.
و هر که او را گریه نیاید پس تباکی کند بهشت او را واجب گردد.
و شیخ کشی (ره) از زید شحام روایت کرده است که من با جماعتی از اهل کوفه در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اکرام فرمود و نزدیک خود او را نشانید، پس فرمود یا جعفر عرض کرد لبیک خدا مرا فدای تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَنی اَنَکَ تَقُولُ الشّعِر فیِ الْحُسَیْنِ وَ تَجیدَ به من رسید که تو در مرثیه حسین علیه السلام شعر میگویی و نیکو میگوئی عرض کرد بلی فدای تو شوم فرمود که پس بخوان. چون جعفر مرثیه خواند حضرت وحاضرین مجلس گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد. پس فرمود به خدا سوگند که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیة تو را برای حسین علیه السلام شنیدند و زیاده از آنچه ما گریستیم گریستند. و به تحقیق که حق تعالی در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید. پس فرمود ای جعفر میخواهی که زیادتر بگویم؟ گفت بلی ای سید من، فرمود که هر که در مرثیة حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حق تعالی بهشت را برای او واجب گرداند و بیامرزد او را.
نوشته شده توسط : سادات