سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ... - منتظران دل خفته

فقط خداست که می­داند...........

دوشنبه 88 اردیبهشت 14 ساعت 7:53 صبح

زنی با لباسهای کهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست کمی خواروبار به او بدهد.

وی گفت که شوهرش بیمار است و نمی­تواند کار کند، کودکانش هم بی­غذا مانده­اند.

فروشنده به او بی­اعتنایی کرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش کند. زن نیازمند باز هم اصرار کرد. فروشنده گفت نسیه نمی­دهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می­شنید به فروشنده گفت: ببین خانم چه می­خواهد خرید او با من.

فروشنده با اکراه گفت: لازم نیست، خودم می­دهم!

-  فهرست خریدت کجاست؟ آن را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر !

زن لحظه­ای درنگ کرد و با خجالت، تکه کاغذی از کیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت.

همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پایین رفت.

خواروبار فروش باورش نمی­شد اما از سرناباوری، به گذاشتن کالا روی ترازو مشغول شد تا آنکه کفه­ها با هم برابر شدند.

در این وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوری، تکه کاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.

روی کاغذ خبری از فهرست خرید نبود، بلکه دعای زن بود که نوشته بود:

ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده کن.

فروشنده با حیرت کالاها را به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.  

زن خداحافظی کرد و رفت و با خود اندیشید: 

فقط خداست که می­داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است...


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


شعری از ته دلم برات گفتم.......

شنبه 88 اردیبهشت 12 ساعت 9:57 صبح

انتظارت را میکشم از راه دور تا بیایی

دستم را در دست گرمت بگذاری

من را ببری از این دنیا

از این کمرنگها و پرنگها از این سیاهی و سفیدی

یکجایی بالاتر از اینجا بی غم تر از اینجا

هچکس نباشه که دورنگی باشه

من باشم خودت

تو از روح خدایی بدون شیله پیله

صافی مثل اسمون هفتم

نه اسمون همکف نه اسمون ششم

تو از خود خدایی

منجی تمام دنیایی

یعنی میشه بیایی

اخه تا کی اینطوری

همه باید بمونیم همینجوری

اگه خدا بده دستوری میدونم تموم میشه هرچه دوری

میدونم دستامو میگیری میبری یک جای دور

میمونم منتظرت صاحب زمون


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


دنیا.....................

شنبه 88 اردیبهشت 12 ساعت 9:38 صبح

دیشبم اخرین قسمت یوسف پیامبرم دیدیم............. 

                                                                       نمایش تصویر در وضیعت عادی 

خیلی زیبا و گریه دار بود  ....

توی دلم گفتم کاش ما هم از اینقدر عاشق منجی بودیم... تا زمان وصال ماهم اینطور باشه ...

اما کو ادم عاشق......

نمونش خودم     

   اینقدر محو این دنیا با مشکل غیر مشکل شدم که خودمم از یاد بردم

 

خدایا........... خدایا........... قسمت میدم به همه مخلوقاتت

 

من رو عاشق خودت با منجی اخرتت کن

تا لحظه  وصالمون نزدیکتر باشه


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]