نوشته شده توسط : سادات
بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم.درحوالی میدان بساطش را پهن کرده بود،فریب
میفروخت.مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو می کردند و هول میزدند
و بیشتر میخواستند.توی بساطش همه چیز بود ،غرور،حرص،دروغ،خیانت،جاه طلبی و ...... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادندو بعضی ها پاره ای از روحشان را.بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی ها ازادگیشان را ،شیطان میخندید و دهانش بوی جهنم
میداد .حالم را بهم میزد دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف
کنم.انگار ذهنم را خوانده بود،مودبانه خندید و گفت؛من کاری با کسی
ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کردم و ارام نجوا میکنم نه قیل وقال
میکنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.میبینی ادمها
خودشان دور من جمع شده اند.
جوابش را ندادم ان وقت سرش را نزدیکتر اورد و گفت ؛البته تو با اینها
فرق میکنی ،تو زیرکی و مومن.زیرکی و ایمان ،ادم را نجات میدهد
اینها ساده اند و گرسنه به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم می امدامه حرفهایش شیرین بودگذاشتم که حرفهایش را
بزند و او هی میگفت و گفت و گفت .ساعتها کنار بساطش نشستم تا
این که چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر
بوددور از چشمهای شیطان ان را برداشتم و توی جیبم گذاشتم با خودم
گفتم بگذار یکبار هم که شده از شیطان چیزی بدزدم.بگذار یک بار هم او
فریب بخورد.به خانه امدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی ان
اما جز غرور چیزی نبود جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور در اتاق
ریخت .فریب خورده بودم َُُفریب.دستم را روی قلبم گذاشتم نبود...!
فهمیدم که انرا کنار بساط شیطان جا گذاشته ام .تمام راه را دویدم تمان راه را
لعنتش کردم می خواستم یقه نامردش را بگیرم عبادت دروغیش را توی
سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.به میدان رسیدم اما نبود.ان وقت
نشستم و های های گریه کردم اشکهایم که تمام شد بلند شدم بلند شدم تا
بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی
اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه قلبی که پیدا شده
بود........
خداوندا لحظهای مارا به حال خود وا مگذار....
نوشته شده توسط : سادات
بنام خدا
سلام به همه شما عزیزان
من وقتی این نوشته رو خوندم بد جوری تاثیر گذار بود به خاطر همین گذاشتم تا شما هم ببنید
بعد تصمیم بگرید
نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.
آهای سرباز، آهای مادر!...
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...
اما....... من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی. حق داری برایش دلتنگ شوی... سئوالی از تو دارم ؟؟ این کودک را می شناسی؟
می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟ این دختر را چطور؟
حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای... این پدر را میشناسی؟
دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت. این را چطور؟
این اما مال افغانستان است.
شاهکار قدیمی تر شما.
اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کودکان افغان.........
گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...
گریه کن سرباز...
نوشته شده توسط : سادات
نوشته شده توسط : سادات
نوشته شده توسط : سادات
دختر گرامی پیامبر فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به من گفت : ای فاطمه هر که بر تو صلوات فرستد، خداوند او را بیامرزد و در هر جای بهشت که باشم او را به من ملحق گرداند
سه چیز در دنیا صدا ندارد؟عیب ثروتمند..مرگ گدا...چوب خدا
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند/همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند/دیو هستند ولی مثل پری می پوشند/ گرگ هایی که لباس پدری می پوشند/آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند/عشق ها را همه با دور کمر می سنجند/خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد/عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
نوشته شده توسط : سادات
به نام ان که قانون طبیعت را آفرید بعد زندگی در ان را با ادم خلق نمود
خدا جونم این چه دوره ای هست که توش دارم زندگی میکنم..........
چرا اکثرییت قانون زندگی رو نمیدونن ؟؟؟؟؟..
چرا نماز به باد مسخره گرفته شده ؟
چرا همه به نحوی وضو رو قبول ندارن از خودشون در میارن ؟؟...
امروز خودت شاهد بودی خدا جونم که خانومه میگفت من با کفش نماز میخونم ....
واه .......واه استغفرالله........ چه چیزا؟؟
منم مات داشتم حرفاشون رو گوش میدادم اخه قربونش برم یکی دو تا نیستن .....
خدا جون خودت این ادامها رو اصلاح کن.
با لاک نماز خوندن........
بی وضو نماز خوندن.................
با کفش نماز خوندن.............................
.............
نوشته شده توسط : سادات
نوشته شده توسط : سادات
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد
ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است
زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند
( مونتسکیو)
خوشبخت کسی است که راه قدر دانی از خدمت دیگران را بلد است
و شادی دیگران را به قدر شادی خود حس میکند
( گوته)
من دریافته ام که انسانی هر اندازه که مصمم به خوشبخت زیستن باشد
همان اندازه خوشبخت و سعادتمند زندگی خواهد کرد
( ابراهام لینکلن)
برای نیل به خوشبختی هیچ راهی خطاتر از
لذت طلبی و کوشش برای درک عیش و نوش و خوشیهای عالم نیست
( ارتور شوپنهاور)
غنچه خوشبختی در جای تاریک و بی صدا و گودی پنهان است
که بسیار نزدیک به ماست ولی ما کمتر از انجا می گذریم و ان دل خود ماست
( موریس متر لینگ)
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی اینکه خود داشته باشیم
دیگران را از آن بر خوردار کنیم
( کارمن سیلوا)
خوشبخت کسی است که دم را غنیمت میشمارد و به خود میگوید
من امروز خوشم تا فردا چه پیش اید
( درایدن)
بسیاری از مردم خوشبختی را می جویند
مانند کسی که کلاه خود را که روی سرش می باشد می جوید
( لناو)
انسان در اغوش خوشبختی ،خوشبختی را جستجو میکند
( دشتی)
بشر به خوشبختی خیلی زود عادت میکند و چون خیلی زود عادت میکند
خیلی زود هم فراموش میکند که خوشبخت است
( اندره موروا)
یکی از راههای خوشبختی این است که
شخص نسبت به کوچکترین نعمتها شکر گذار باشی
( هرشل)
به دست آوردن آنچه را که ما آرزو داریم موفقیت است
اما چیزی را که برای به دست آوردن آن تلاش نمی کنیم خوشبختی است
( لوسیا)
انسان برای خوشبختی خلق شده و خوشبختی از راه کار مفید حاصل میشود
( ساموئل اسمایلز)
به عقب نگاه نکنید ممکن است خوشبختی را که رو به سوی شما دارد از دست بدهید
( ساچل پیچ)
خوشبختی چیزی نیست که ان را حس کنیم فقط باید ان را به یاد بیاوریم
( اوسکارو ایلد)
این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد
بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد
( ویلیام شکسپیر)
نوشته شده توسط : سادات
منتظرم برای دیدن تو ...........
وقتی دوباره حست میکنم... جون میگیرم اقا جون..
توی باغ شکوفه وایستادم ..........
با سجاده یاس
ما دلم گرفته .............
وقتی میای به خوابم اسمون دلم رنگش عوض میشه.........
میشه رنگ اطلسی ............
میدونم صدامو میشنوی ...............
میدونم ...........
نوشته شده توسط : سادات