سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سادات - منتظران دل خفته

قطار خدا

شنبه 87 آذر 2 ساعت 5:54 عصر
قطاری که به مقصد خدا می رفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد. و پیامبر رو به جهان کرد و گفت : مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟کیست که رنج و عشق را توآمان بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرنها گذشت اما از بی شمار ادمیان جز اندکی بر ان قطار سوار نشدند.
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود .در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد .قطار می گذشت و سبک می شد . زیرا سبکی قانون خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند اما اینجا ایستگاه اخر نیست .
مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند .
اما اندکی باز هم ماندند قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .ان گاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما راز من همین بود . ان که مرا می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و ان هنگام که قطار به ایستگاه اخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه پیامبری


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


بساط شیطان

شنبه 87 آذر 2 ساعت 5:51 عصر

بساط شیطان

دیروز شیطان را دیدم.درحوالی میدان بساطش را پهن کرده بود،فریب
میفروخت.مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو می کردند و هول میزدند
و بیشتر میخواستند.توی بساطش همه چیز بود ،غرور،حرص،دروغ،خیانت،جاه طلبی و ...... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادندو بعضی ها پاره ای از روحشان را.بعضی ها ایمانشان را میدادند و بعضی ها ازادگیشان را ،شیطان میخندید و دهانش بوی جهنم
میداد .حالم را بهم میزد دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف
کنم.انگار ذهنم را خوانده بود،مودبانه خندید و گفت؛من کاری با کسی
ندارم فقط گوشه ای بساطم را پهن کردم و ارام نجوا میکنم نه قیل وقال
میکنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.میبینی ادمها
خودشان دور من جمع شده اند.
جوابش را ندادم ان وقت سرش را نزدیکتر اورد و گفت ؛البته تو با اینها
فرق میکنی ،تو زیرکی و مومن.زیرکی و ایمان ،ادم را نجات میدهد
اینها ساده اند و گرسنه به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم می امدامه حرفهایش شیرین بودگذاشتم که حرفهایش را
بزند و او هی میگفت و گفت و گفت .ساعتها کنار بساطش نشستم تا
این که چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر
بوددور از چشمهای شیطان ان را برداشتم و توی جیبم گذاشتم با خودم
گفتم بگذار یکبار هم که شده از شیطان چیزی بدزدم.بگذار یک بار هم او
فریب بخورد.به خانه امدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم توی ان
اما جز غرور چیزی نبود جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور در اتاق
ریخت .فریب خورده بودم َُُفریب.دستم را روی قلبم گذاشتم نبود...!
فهمیدم که انرا کنار بساط شیطان جا گذاشته ام .تمام راه را دویدم تمان راه را
لعنتش کردم می خواستم یقه نامردش را بگیرم عبادت دروغیش را توی
سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.به میدان رسیدم اما نبود.ان وقت
نشستم و های های گریه کردم اشکهایم که تمام شد بلند شدم بلند شدم تا
بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی
اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه قلبی که پیدا شده
بود........

       خداوندا لحظهای مارا به حال خود وا مگذار....


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


گریه کن سرباز........

شنبه 87 آذر 2 ساعت 1:22 عصر

بنام خدا

سلام به همه شما عزیزان

من وقتی این نوشته رو خوندم بد جوری تاثیر گذار بود به خاطر همین گذاشتم تا شما هم ببنید

بعد تصمیم بگرید

 


نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.

  آهای سرباز، آهای مادر!...
  گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
  فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
  گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
  گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
  این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
  گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
  گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...

  اما....... من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
  تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی. حق داری برایش دلتنگ شوی...                    سئوالی از تو دارم ؟؟               این کودک را می شناسی؟


  می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
  می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
  این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
  چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
  فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟                 این دختر را چطور؟


  حتماً او را دیده ای...
  در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
  الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
  یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
  صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
  ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
  این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
 حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
  این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...                                                                 این پدر را میشناسی؟


  دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
  یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
  تو و همقطارانت.                         این را چطور؟



  این اما مال افغانستان است.
  شاهکار قدیمی تر شما.
  اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
  این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کودکان افغان.........

  گریه کن سرباز
  گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
  شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
  گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
  گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
  گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...

  گریه کن سرباز...

 


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


تولد

شنبه 87 آذر 2 ساعت 1:11 عصر
مقام‌ معنوی‌ حضرت فاطمه (س) نسبت‌ به‌ مقام‌ جهادی‌، انقلابی‌ و اجتماعی‌ او به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. آن حضرت به‌ ظاهر یک‌ بشر و یک‌ زن‌، آن‌ هم‌ زنی‌ جوان‌ است اما در معنا، یک‌ حقیقت‌ عظیم‌ ، یک‌ نور درخشان‌ الهی‌ و یک‌ بنده‌ صالح‌ و برگزیده‌ است و به همین دلایل این بانوی آسمانها و زمین، جایگاهی خاص و ویژه نزد پیامبر اسلام داشت ‌.
حضرت فاطمه (س) می‏ فرماید: پس از نزول آیه " لا تحبوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا "، ( رسول خدا را همان طور که دیگران را صدا می‏کنید "مثلا به اسم کوچک یا بدون احترام"، صدا نکنید) من پدرم را " یا رسول الله " صدا زدم .
اما پدرم فرمود: فاطمه جان به من بگو "یا ابه" ( پدر جان) . این کلمه قلب مرا زنده ‏تر و خدای تعالی را راضی‏تر می‏گرداند.
رسول خدا گاه فاطمه را می‏بوسید، گاه او را در آغوش می ‏گرفت، گاه دست محبت به سر و صورت او می‏کشید و گاه او را از صمیم قلب دعا می‏کرد و اشک از چشمان زهرا پاک می‏فرمود .
رسول خدا گاهی سر حضرت فاطمه را می‏بوسید و به او می‏فرمود: پدرم و مادرم فدای تو باد.
هرگاه فاطمه نزد رسول خدا می‏ رفت، پیامبر به احترام فاطمه بلند می‏شد، سر مبارکش را می ‏بوسید و او را در جای خود می نشاند.
روزی رسول خدا وارد خانه امیرالمؤمنین شد و دید علی و فاطمه نشسته و مشغول آسیاب کردن هستند. رسول خدا پیش رفت و فرمود: کدام یک از شما خسته ‏تر هستید؟ امیرالمؤمنین عرض کرد: فاطمه. رسول خدا فرمود: دخترم برخیز. فاطمه برخاست و رسول خدا به جای او نشست و با امیرالمؤمنین مشغول آسیاب گندم و جو شد.
روزی حضرت فاطمه مریض شد. رسول خدا به عیادتش رفت . کنارش نشست و احوالپرسی کرد.
فاطمه عرض کرد: پدر جان، من یک وعده غذای عالی لذیذ دارم.
رسول خدا بلند شد و از طاقچه ‏ای که در اطاق بود، طبقی آورد که در آن کشمش و نان روغنی و کشک و خوشه‏ ای انگور بود. طبق را نزد فاطمه گذاشت و دست مبارکش را به سوی طبق دراز کرد، نام خدای بزرگ را به زبان جاری فرمود و به حاضرین فرمود: بخورید به نام خدا.
زبان رسول خدا زبان وحی است . خدا در قرآن درباره پیامبر می‌فرماید: ولا ینطق عن الهوی ( از روی خواهش نفس سخن نمی‏گوید.)
لذا سخنانی که رسول خدا درباره فاطمه بر زبان آورده، همه بر مبنای وحی و به میزان حق است، نه از روی محبت و شیفتگی در غیر راه خدا.
رسول خدا می‏فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را خشنود کند مرا خشنود کرده و هر کس به او بدی کند به من بدی کرده است.
همچنین فرموده است :
فاطمه روشنی چشم و میوه دل من است.
فاطمه فرع و شاخه وجود من است. هر که او را ناراحت کند، مرا ناراحت می‏کند و هر چه باعث شادی او شود، موجب شادی من می‏گردد.
فاطمه گرامی‏ترین فرد در نزد من است.
از رسول خدا پرسیدند: "محبوبترین زنان نزد شما کیست؟" فرمود: "
فاطمه

نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


حکایت گنجها

پنج شنبه 87 آبان 30 ساعت 11:11 صبح
در افسانه های کهن هندوستان حکایتی دلنشین وجود دارد که به نحو زیبایی قدرت درون انسان را بازگو می کند. این افسانه زیبا و دلپذیر حاوی پیامی به یادماندنی است:
« می گویند که در روزگاران دور ، آدمیان همه خلق و خو و سرشتی خدای گونه داشتند ولی از امکانات و تواناییهای خود خوب استفاده نکردند و کار به جایی رسید که برهما ، خدای خدایان ، تصمیم گرفت قدرت خدایی را از آنان بازگیرد و آن را در جایی پنهان کند که دست آنها از آن کوتاه باشد. بدین منظور ، او در جستجوی مکانی برآمد که مخفی گاهی مطمئن و دور از دسترس آدمیان باشد.
زمانی که برهما با دیگر خدایان در این مورد مشورت نمود، آنها چنین پیشنهاد کردند ، بهتر است قدرت بیکران انسانها را در اعماق خاک پنهان کنیم. برهما گفت: آنجا جای مناسبی نیست زیرا که آنها ژرفای خاک را خواهند کاوید و دوباره به آن دست پیدا خواهند کرد. سپس خدایان گفتند ، بهتر است نیروی یزدانی آدمیان را به اعماق اقیانوسها منتقل کنیم تا از دسترس آنها دور باشد. این بار برهما گفت، آنجا نیز مناسب نیست زیرا دیر یا زود انیان به عمق دریاها و اقیانوسها رخنه خواهد کرد و گمشده خود را خواهد یافت و آن را به روی آب خواهد آورد.
آنگاه خدایان کوچک با یکدیگر انجمن کردند و گفتند: ما نمی دانیم این نیروی عظیم را کجا باید پنهان کنیم. به نظر میرسد که در آ ب و خاک ، جایی پیدا نمی شود که آدمی نتواند به آن دست یابد!
در این هنگام برهما گفت : کاری که با نیروی یزدانی آدمی می کنیم این است که ما آن را در اعماق وجود او پنهان می کنیم ! آنجا بهترین محل برای پنهان کردن این گنج گرانبهاست و یگانه جایی است که آدمی هرگز به فکر جستجو و یافتن آن بر نخواهد آمد

نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


چند جمله

چهارشنبه 87 آبان 29 ساعت 8:28 صبح

دختر گرامی پیامبر فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به من گفت :  ای فاطمه هر که بر تو صلوات فرستد، خداوند او را بیامرزد و در هر جای بهشت که باشم او را به من ملحق گرداند

                       نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی

سه چیز در دنیا صدا ندارد؟عیب ثروتمند..مرگ گدا...چوب خدا

              نمایش تصویر در وضیعت عادی

روزگاریست همه عرض بدن میخواهند/همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند/دیو هستند ولی مثل پری می پوشند/ گرگ هایی که لباس پدری می پوشند/آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند/عشق ها را همه با دور کمر می سنجند/خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد/عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

      نمایش تصویر در وضیعت عادی


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


گله دارم

شنبه 87 آبان 25 ساعت 1:54 عصر

به نام ان که قانون طبیعت را آفرید بعد زندگی در ان را با ادم خلق نمود

خدا جونم این چه دوره ای هست که توش دارم زندگی میکنم..........

چرا اکثرییت قانون زندگی رو نمیدونن ؟؟؟؟؟..

چرا نماز به باد مسخره گرفته شده ؟

چرا همه به نحوی وضو رو قبول ندارن از خودشون در میارن ؟؟...

امروز خودت شاهد بودی خدا جونم که خانومه میگفت من با کفش نماز میخونم ....

واه .......واه استغفرالله........ چه چیزا؟؟

منم مات داشتم حرفاشون رو گوش میدادم اخه قربونش برم یکی دو تا نیستن .....

خدا جون خودت این ادامها رو اصلاح کن.

با لاک نماز خوندن........

بی وضو نماز خوندن.................

با کفش نماز خوندن.............................

.............


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


زیبا دل

چهارشنبه 87 آبان 22 ساعت 1:22 عصر
 
                             نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی
ای معنی انتظار یک لحظه بایست / دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست یک لحظه بایست و یک جمله بگو / تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟ تعجیل در ظهورش صلوات
 
 نمایش تصویر در وضیعت عادی        نمایش تصویر در وضیعت عادی
 مولای من از پشت این دیوارهای آجری این ساختمانهای بلند که طلوع و غروب خورشید را پنهان می کنند از کنار کوچه باغها از لای همه دفتر ها و کتابها از همه جــــــــــا عطر تو را می شنوم انگار تو آنجا گوشه ای ایستادی و مرا نگاه می کنی نسیم عطر تو را می پراکند ببین ، ببین چگونه دنیای من از عطر تو پراکنده است مهربان نازنین ، سلام ، سلام ، سلام 
      نمایش تصویر در وضیعت عادی    نمایش تصویر در وضیعت عادی
 
هر روز که می گذرد به قیامت نزدیک تر می شویم به خدا چطور؟؟

 عزیز دلم ، یا اباصالح با من که در گیر لحظه های سرد خاکیم ، حرف بزن با من که دست به گریبان دغدغه های زمینی ام ، حرف بزن دوست دارم صدای تو را بشنوم که از پس ابرهای تیره غصه با من گرم و مهربان حرف می زنی ! نمی دانی چقدر محتاج شنیدن صدای گرم توام صدای تو که آرامش است و بخشش . 
            نمایش تصویر در وضیعت عادی              نمایش تصویر در وضیعت عادی             
 
النبی العظیم و الرسول الکریم محمد(صل الله علیه و اله): من استذل مومنا او مومنة او حقره لفقره او قلة ذات یده شهره الله تعالی یوم القیامة ثم یفضحه _ هر که مرد یا زن مونی را به سبب تهیدستی یا اندک بودن داراییش خوار شمارد یا تحقیر کند خداوند متعال روز قیامت او را شهره کرده و رسوایش می نماید. بحار الانوار ج69 ص 44
           نمایش تصویر در وضیعت عادی            نمایش تصویر در وضیعت عادی
امشب شده ام مست که مستانه بگریم بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم زآن آمده ام مست در این میکده کامشب بر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریم افسانهء دل قصهء پـــر رنــج و ملالیست بگذار براین قصه و افســـانه بگــــریــــــم ای عقل ، تـــو برعاشق دیـــوانه بخندی من نیز به هـــر عاقل و فـــــرزانه بگـریم طـــفل دل من بــاز تو را می طلبد بــــاز بگذار بر این طفـــــل ، یتیمانه بگــریـــم امشب زچه رو در وطن خویش غـــریبم بگذار در این شهـــر غــریب
            نمایش تصویر در وضیعت عادی       نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی

خوش است خلوت... اگر یار .. یار من باشد ... نه من بسوزم ... و او شمع انجمن باشد ... قدح به سر کنید
 هرچندحال وروززمین وزمان بد است...یک قطعه ازبهشت درآغوش مشهداست...حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای...آنجا برای عشق شروعی مجدداست... میلاد امام رضا مبارک
                                           نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی

 نمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادینمایش تصویر در وضیعت عادی

 


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


چند جمله درباره خوشبختی

چهارشنبه 87 آبان 22 ساعت 8:10 صبح

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد

 

ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است

 

 زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند

 

( مونتسکیو)

 

  خوشبخت کسی است که راه قدر دانی از خدمت دیگران را بلد است

و شادی دیگران را به قدر شادی خود حس میکند

( گوته)

  من دریافته ام که انسانی هر اندازه که مصمم به خوشبخت زیستن باشد

 همان اندازه خوشبخت و سعادتمند زندگی خواهد کرد

( ابراهام لینکلن)

 

برای نیل به خوشبختی هیچ راهی خطاتر از

 لذت طلبی و کوشش برای درک عیش و نوش و خوشیهای عالم نیست

( ارتور شوپنهاور)

 

  غنچه خوشبختی در جای تاریک و بی صدا و گودی پنهان است

که بسیار نزدیک به ماست ولی ما کمتر از انجا می گذریم و ان دل خود ماست

( موریس متر لینگ)

 

  خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی اینکه خود داشته باشیم

دیگران را از آن بر خوردار کنیم

( کارمن سیلوا)

  خوشبخت کسی است که دم را غنیمت میشمارد و به خود میگوید

 من امروز خوشم تا فردا چه پیش اید

( درایدن)

  بسیاری از مردم خوشبختی را می جویند

 مانند کسی که کلاه خود را که روی سرش می باشد می جوید

( لناو)

  انسان در اغوش خوشبختی ،خوشبختی را جستجو میکند

( دشتی)

  بشر به خوشبختی خیلی زود عادت میکند و چون خیلی زود عادت میکند

 خیلی زود هم فراموش میکند که خوشبخت است

( اندره موروا)

  یکی از راههای خوشبختی این است که

شخص نسبت به کوچکترین نعمتها شکر گذار باشی

( هرشل)

 

به دست آوردن آنچه را که ما آرزو داریم موفقیت است

 اما چیزی را که برای به دست آوردن آن تلاش نمی کنیم خوشبختی است

( لوسیا)

  انسان برای خوشبختی خلق شده و خوشبختی از راه کار مفید حاصل میشود

( ساموئل اسمایلز)

 

به عقب نگاه نکنید ممکن است خوشبختی را که رو به سوی شما دارد از دست بدهید

( ساچل پیچ)

 

خوشبختی چیزی نیست که ان را حس کنیم فقط باید ان را به یاد بیاوریم

( اوسکارو ایلد)

  این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد

 بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد

( ویلیام شکسپیر)


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


منتظر

چهارشنبه 87 آبان 22 ساعت 7:32 صبح

                                                           نمایش تصویر در وضیعت عادی

منتظرم برای دیدن تو ...........

وقتی دوباره حست میکنم... جون میگیرم اقا جون..

توی باغ شکوفه وایستادم ..........

               با سجاده یاس

 

                                                                  نمایش تصویر در وضیعت عادی

               ما دلم گرفته .............

       وقتی میای به خوابم اسمون دلم رنگش عوض میشه.........

                میشه رنگ اطلسی ............

میدونم صدامو میشنوی ...............

میدونم ...........


نوشته شده توسط : سادات

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7   8      >